loading...
مدعیان بی ادعا
محسن بازدید : 184 یکشنبه 09 شهریور 1393 نظرات (0)
نذر کردیم مثل تو همه وقت

 

دل به این خانواده بسپاریم

 

دلمان از نگاهمان بارید

 

چقدر با تو خاطره داریم

 

 

باتورفتیم صحن گوهرشاد

 

باتودیدیم نورگنبدرا

 

باصدای گرفته باز بخوان

 

کنج هیءت سرود مشهد را

 

 

و تو در ذهن من مرور شدی

 

چقدر خاطرات تو زیباست

 

دستمال سفید اشکت کو؟؟؟

 

آه...برگرد...روضمان برپاست

 

 

عاقبت مثل مادرت رفتی

 

استخوانی شکسته و لاغر

 

سر سفره نشسته ای حتما"

 

از کرامات فاطمه چه خبر؟؟؟

 

 

روضهء فاطمیه می خواند

 

تن رنجور و نخ نمای علی

 

چقدر فاطمیه ها با هم

 

گریه کردیم پا به پای علی

 

 

شور و حال محرمی داریم

 

گریه کردیم و سینه زن شده ایم

 

این چه رازیست که بیاد علی

 

غرق ذکر حسن حسن شده ایم

 

 

دست در دست مادرم دادم

 

راهی کوچه های غربت بود

 

کوچه هایی که سرد و تاریکند

 

و پر از اضطراب و وحشت بود

 

 

زیر بار سیاهی کوچه

 

قلب آئینه ها ترک می خورد

 

مادرم نامه فدک را داشت

 

با خودش سمت خانه اش می برد

 

 

ناگهان آسمان سیاه شد و...

 

سینه خسته ام چه سخت تپید

 

هر چه کردم نشد که او نزند

 

دست هایم بدست او نرسید

 

 

ضرب سیلی که بی هوا آمد

 

مادرم دور خویش چرخی زد

 

شانه ام را عصای او کردم

 

تا که از جای خویش برخیزد

 

 

صورتش خو گرفت با دیوار

 

چشم های ترش سیاهی رفت

 

مادرم راه خانهء خود را

 

بعد از آن قصه اشتباهی رفت...

 

 

شاعر:مهدی امامی...

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
همین سکوت هاست که بهت را شکسته وبلاگ نیمه حرفه ای مدعیان بی ادعا یکسال و اندی است در تلاش است بعضی سکوت ها را به فریاد تبدیل کنه و چشم و گوش شما را باز کند .... درضمن تغییر آدرس بعلت یکی بودن آدرس وبلاگ با سایت محک بود
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 43
  • کل نظرات : 14
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 39
  • آی پی دیروز : 18
  • بازدید امروز : 50
  • باردید دیروز : 21
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 246
  • بازدید ماه : 637
  • بازدید سال : 3,684
  • بازدید کلی : 41,583
  • کدهای اختصاصی